حال و هوای محرم و صفر به روایت«حمید خطاط»؛ رزمنده و آزاده دیروز مدافع سلامت امروز/ایثار و فداکاری با دلی پُر از ایمان
يکشنبه 31 مرداد 1400 - 21:54:41
مجید اسدی خبرنگار فجر شمال :حرف که می‌زند سکانس به سکانس فیلم ای از ذهن عبور می کند، خیلی از آن روزها گذشته اما لحظه به لحظه با جزئیات تمام تعریف می کند انگار هنوز جلوی چشمانش است، این روزها ما نسل جنگ ندیده از آن روزها که می‌شنویم وقتی برامان تعریف می‌کنند، حسی که میان کلامش است، عجیب حالمان را عوض می‌کند، انگار خودمان وسط آن خمپاره ها، دود و آتش، صدای الله اکبر که میشنویم دلمان قرص می شود، بند پوتین را محکم تر می بندیم تا با تمام قدرت بدویم در میان انبوهی از دشمن، از آن سالها هم که بگذریم همیشه همین بوده، خیر در مقابل شر، همیشه دستهایش خالی ولی دلی پر ایمان داشت.

از خودگذشتگی ایثار و فداکاری هایی که به یک نسل قدرت مبارزه داد و نگذاشت حتی یک وجب خاک در مقابل تمام ظلم از دست برود و مقابله کرد.

در مقابل تجهیزاتی به روز نظامی دنیا که از هر طرف تامین می‌شد فقط با قدرت ایمان است که می توان مبارزه کرد و امروز سرمان بلند است از این همه شجاعت و افتخار که در میان شکنجه خم نیاورد .

سالروز بازگشت و استقامت از دفاع کیان کشور را پشت سرگذاشتیم، آزادگانی که واژه شجاعت را هجی کرده‌اند و با پایمردی و استقامت در دوران اسارت شان اسطوره سازی کردند هرچند گمنام در زیر شکنجه های دشمن به ارزشهای امام و انقلاب و آرمان هایشان پشت نکردند، کسانی که با بردباری معنای واقعی انسانیت را نشان دادند و ثابت کردند که هیچ شلاق و انفرادی ‌نمی تواند چیزی ازغیرت و شرافت شان کم کند .

صبر و استقامت شما به اسلام آبرو بخشید این جمله ای بود که رهبر معظم انقلاب در خصوص آزادگان گفت برای کسانی که تا به امروز خاطرات هشت سال دفاع مقدس و اسارت شان را با دردهای شکنجه یدک می کشند

آنانی که سالها درس درد و فراق عشق آموختند و امروز در مکتب استقامت و شجاعت گمنام ماندند، لحظه های تلخ و شیرین با رفیقان شهید شان، جانبازها و ایثارگرانی که در آلبوم ذهنشان گاهی لبخند و گاهی بغض می شود.

26 مرداد سال 69 روز خاصی برای میهن عزیزمان بود چشم انتظار های زیادی با بوی یوسف شان سرمست شدند و کوچه های انتظار چراغانی شد از قدمهای اسطوره هایی که مکتب شجاعت آموختند .

26 مرداد تابستان بود، اما پرستوهای نوید آمدن بهار دادند و با شکوفتن لبخند یک ملت تاریخ را برای همیشه در این روز ماندگار کرد.

تازه یکی دو سال بود دهه پنجم زندگی اش را شروع کرد، اما انگار از روزی که متولد شده، پیشانیه اش را با ایثار مهر کردند، انقلاب، جنگ ، اسارت و حالا هم با لباس سفید مدافع سلامت است، همانطور که در جبهه ها با لباس خاکی مدافع جان و ناموس وطن بود.

 در درمانگاه که سراغش را می گیریم، به سمت اتاق کوچکی نشانمان می دهند که اتاق پزشک نوشته شده، بیمارش را که ویزیت می کرد، نوبت ما رسید، خوش مشرب است، آنقدر زیبا و با جزئیات تعریف می کند که انگار البومی روبه رویش است.
 

دکتر حمیدرضا حیدری از آزادگان جنگ تحمیلی در گفتگو با خبرنگار  ما  با اشاره به حال و هوای آن روزها گفت: هفده سالم بود، سال سوم دبیرستان بودم که برای اولین بار به جبهه رفتم، بعد از دو سال و نیم در بعد از عملیات والفجر ،8 در پاتک های بعدی عملیات در یکی از این پاتک ها بعد 17 ساعت محاصره اسیر شدیم و آن زمان  19 سالم بود .

وی خاطره زمان اسارتش بیان کرد: عراق دو تا عملیات شکست خورده بود، به همین خاطر به این منطقه خیلی فشار وارد می کرد، نیروها اکثر یا شهید و یا جانباز می شدند، کمتر شبانه حمله می کرند، اما آن شب از حوضچه های نمک خود را به ما رساندنند.

آزاده دفاع مقدس ادامه داد: نه محماتی داشتیم و نه قوتی برایمان باقی مانده بود، شرایط جغرافیایی منطقه جوری بود که دورمان را  و کاملا اب فرا گرفته می شدT بیسیمچی بودم،  معمولا در سنگر هستند، تا درگیری شروع شد،  تمام هم و غم ام این بود، محتوا به دست دشمن نرسد، بعد از اطلاع اوضاع از فرماندهی، گفت خودت چه فکر می کنی، تنها یک راه داشتم، بیسیم را باید خراب می کردم و  کد ها  نابود می شدند، مادر بیسیم را خارج کرد و با وجودی که آب نداشتیم مجبور شدیم کدها را بخوریم، کد ها اگر دست دشمن می افتاد بسیاری از عملیات ها و رمزها لو می رفت.

وی از حس و حال ساعتهای آخر حضورش در خاک وطن اظهار کرد: حال عجیبی بود، اگر بگویم مانند خیلی از فیلم هایی که می بینیم و فکر می کنیم اغراق است، می دانستیم ساعت های پایانی مان است، بیرون از سنگر دشمنان مارا محاصره کرده بودند، تیراندازی می کردند و ما همچنان مقاومت می کردیم با وجودی که می دانستیم هیچ راه دیگری برایمان نمانده است، دویا سه ساعتی به همین منوال گذشت.

حیدری تصریح کرد: نماز صبحمان را خواندیم، نماز خاصی برایمان بود، شاید بعد ان زنده نمی ماندیم، انگار نماز آخرمان بود، حال عجیبی داشتیم، بعد از اینکه از سنگر بیرون آمدیم، با چیزی پس گردنم را زدند بطوری که کلاهم روی زمین افتاد، اما به بچه ها که رسیدم گفتم نگران نباشید، چند ساعتی درگیری ها ادامه داشت، تا کاملا به منطقه مسلط شده بودند.
 
وی از بعد از اسارتش تعریف کرد: ما را به سمت عراق  حرکت دادند، آخرین نگاهی که به خاک ایران داشتیم از تصوم خارج نمی شود، انگار قلبمان را از سینه بیرون می کشیدند، به جبهه نگاه مان خیره شده بود و هر لحظه از ان دورتر می شدیم.

حیدری ادامه داد: هیچ نقطه مثبتی از آینده نداشتیم، شاید امروز برخی ها می گویند بخاطر موقعیتی که بدست آوردید این کار را کردید، اما در ان شرایط ما هیچ راهی نداشتیم و شاید هر لحظه اعدامان می کردند، در واقع مرگ جلوی چشمانمان بود.

وی از اولین روز اسارتش گفت: روز اول اسارت نزدیک غروب خبرنگارای خارجی و داخلی، نیروهای نظامی همه بودند فرمانده بصره هم بود، دومین نفری بودم که مرا بازجویی کردند، گفتم تدارکاچی هستم، خیلی شکنجه کردند، گفتند نفر قبل هم گفت تدارکات چی است، مگر این می شود؟!، او را هم آوردند ما انگار همدیگر را نمی شناختیم، هر دو اظهار بی اطلاعی کردیم، گفتم ما گرانمان فرق می کند، با وجودی که باور نکرند ولی مدرکی نداشتند، هر چند باز هم کتکمان زدند و چشم هایمان را بستند و گفتند اعدام می شوید، تا اردوگاه هر لحظه گمان می کردیم اعداممان می کنند.
 

آزاده دفاع مقدس  از حال و هوایی محرم و صفر اسارت اشاره کرد و یادآور شد: محرم  ها آنجا خیلی مخفیانه روضه می خواندیم، مداحی می کردیم، دو سال البته برایم متفاوت بود، سال اولی که بودیم تاسوا ما را واکسن زدند، نمی دانم چه واکسنی بود ولی همه تب و لرز زیادی داشتند، نمی توانستیم از جایمان بلند شویم حتی با وجودی که وعده غذایی اندکی به ما می دادند، اما آن را هم نمی توانسیتم بخوریم.

وی ادامه داد:یکسال هم محرمی بود که آتش بس شده بود، تصورمان این بود که می توانیم امسال آزادانه  محرم بگیریم،  یکی از بچه ها شروع کرد به نوحه خوانی، همه به عزاداری مشغول شدند، سربازها اعتراض کردند، گفتند این مراسمات مختص عرب هاست، برای شما نیست، رزمنده ها نوحه خوانی عربی خواندند، همه اتاق ها و کل اسایشگاه  نوحه خوانی و سینه زنی  کردند کل فضا ی پادگان صدای نوحه برای سید الشهدا بود، هر چند این حس خوب زیاد طول نکشید، سربازها امدند و هر کسی که بدنش از سینه زنی قرمز شده بود را برد انفرادی، اتاقی کوچک که چندین نفر داخل ان گذاشتند، حتی جای نشستن هم نداشتند،آن هم 4 روز بدون غذا و هیچ چیزی، خیلی سخت بود.

حیدری با بیان اینکه تمام مراسمات را مخفیانه در اسایگاه برگزار می کردیم، خاطرنشان کرد: تمام مراسمات مذهبی، آیینی و سنتی مان، چون نوروز، تولدها و... برگزار می کردیم، حتی کلاس های زبان خارجه، قران، نهج ال بلاغ ه هم داشتیم، یک نفر می ایستاد  و نگهبانی می داد.

وی آزادی اش را بعد از 4 سال و نیم  در شهریور 69 عنوان کرد و اظهار کرد: لحظه ای که باید آزاد می شدیم، وارد اتوبوس شدیم، حاج آقا ابوترابی نیامده بود، همه گفتند تا او نیاید ما نمی رویم، ما گمان می کردیم سربازها نمی گذارند او بیاید، اما او گفت من تا اخرین نفری از این اردوگاه نرود نمیایم و ماند، برای کسی که 7 سال اسارت کشیده است، این جمله خیلی سخت است.
 

حیدری افزود: در جنگ تحمیلی کسانی بودند که بخاطر جان و ناموس هم وطنانشان از خودشان و زندگی شان گذاشتند، اما این روزها برخی مسئولین نمی توانند از صندلیشان بگذرند.

وی در پایان خاطرنشان کرد: مدافع سلامت و مدافع حرم یکی هستند، یکی برای امنیت وطن و دیگری برای امنیت جان افراد از خودشان می‌گذرند.

نکته جالب آزادی اسرا این بود که بیش از 10 هزار نفر از اسرای عراقی به کشورشان بازنگشتند و ماندند، اینکه چه در این خاک دیدند که به  دیدار خانواده و وطن خود نرفتند و ترجیح دادند در ایران بمانند، البته از 26 مرداد در 29 مرحله 38 هزار ایرانی در مقابل 40 هزار عراقی مبادله شدند و این اتفاق در تاریخ ماند.

  آزاده حمیدرضا حیدری که در دوران اسارت به نام حمید خطاط و حمید نقاش معروف بود با کشیدن عکس حضرت امام و نقاشی توسط منافقین داخلی به سربازان عراقی معرفی و ایشان را به تکریت 17 تبعید  نمودند.

حیدری در تاریخ 22 اسفند 1364 در عملیات والفجر 8 در منطقه فاو کارخانه نمک به اسارت گرفته شد و بعد از 4 سال و 6 ماه اسارت در تاریخ سوم شهریور 1369 به میهن اسلامی بازگشت.
 
 برادر کوچک حمیدرضا حیدری در عملیات کربلای 4 مجروح و در کربلای 5  در سال 65 آسمانی شد.

 پیکر مطهرش بعد از سال‌ها در سال 1375 در شهرستان آمل تشییع و در کنار  همرزمانش آرام گرفت.

http://fajreshomal.ir/fa/News/14862/حال-و-هوای-محرم-و-صفر-به-روایت«حمید-خطاط»؛-رزمنده-و-آزاده-دیروز-مدافع-سلامت-امروزایثار-و-فداکاری-با
بستن   چاپ